معنی یک عامی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

عامی

عامی. [عامی ی می ی] (ع ص) نبت ٌ عامی، گیاه خشک یکساله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

عامی. (ص نسبی) جاهل و بی سواد. (غیاث) (آنندراج):
عشق تو بکشت عالم و عامی را
زلف تو برانداخت نکونامی را.
خاقانی.
ای عشق تو کشته عارف و عامی را
سودای تو گم کرده نکونامی را
ذوق لب میگون تو آورده برون
از صومعه بایزید بسطامی را.
بایزیدبسطامی.
بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط
ز بسکه عارف و عامی برقص برجستند.
سعدی.
|| مقابل عَلوی. سید:
غریق منت احسان بیشمار تواند
ز لشکری و رعیت ز عامی و علوی.
سوزنی.

عامی. [عام می] (ع ص نسبی) منسوب است به عامه، ضد خاصه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).


حرمل عامی

حرمل عامی. [ح َ م َ ل ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) حرمل احمر. سداب کوهی. رجوع به حرمل و سداب شود.


عامی اصفهانی

عامی اصفهانی. [ی ِ اِ ف َ] (اِخ) هدایت گوید: وی از عوام الناس اصفهان و فروشنده ٔ کرباس بوده و گاهی شعر میگفته و از جمله اشعار اوست:
هر جا فتاد سایه ٔ سرو قدت بخاک
آنجا هزار قمری دل آشیان گرفت
آنچه در جان و دلم صبر و قرارش خوانند
برده از یک نظر آن شوخ که یارش خوانند.
(از مجمع الفصحاء ج 2 ص 346).

فرهنگ عمید

عامی

جاهل، نادان، بی‌سواد: بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط / ز بس‌که عارف و عامی به رقص برجستند (سعدی: ۴۱۹)،
(اسم، صفت نسبی) [مقابلِ علوی] [قدیمی] غیر سیّد،

مترادف و متضاد زبان فارسی

عامی

بی‌سواد، جاهل، عوام، ناآموخته، نادان،
(متضاد) عارف

فارسی به عربی

عامی

امی

فرهنگ فارسی هوشیار

عامی

جاهل و بیسواد

فرهنگ فارسی آزاد

عامی

عامِیّ، منسوب به عامّه و توده مردم- به لحن و لهجه مردم عادی- در فارسی بمعنای علم و بیسواد،

فرهنگ معین

عامی

منسوب به عامه، در فارسی: جاهل، بی سواد. [خوانش: (~.) [ع.] (ص نسب.)]

عربی به فارسی

عامی

گفتگویی , محاوره ای , مصطلح , اصطلا حی , خواباندن , دفن کردن , گذاردن , تخم گذاردن , داستان منظوم , اهنگ ملودی , الحان , غیر متخصص , ناویژه کار , خارج از سلک روحانیت , غیر روحانی

فارسی به ایتالیایی

عامی

volgare

معادل ابجد

یک عامی

151

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری